تربیت یافتن. فیض پذیر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بهره یافتن. نصیب بردن. مورد عنایت واقع شدن. طرف توجه شدن. تقرب یافتن: بوسهل حقیقت به امیر... باز گفته املاک ایشان بازداد و ایشان نظری نیکو یافتند. (تاریخ بیهقی ص 37). و مانک نظری یافت بدین بزرگی. (تاریخ بیهقی ص 124). سخت جوان بود اما بخرد و خویشتن دار تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند. (تاریخ بیهقی). داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود یافت تن از تو نظر در کار جانت کن نظر. ناصرخسرو. زود بشتاب تا به فرّخ بزم یابی از جود شهریار نظر. مسعودسعد
تربیت یافتن. فیض پذیر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بهره یافتن. نصیب بردن. مورد عنایت واقع شدن. طرف توجه شدن. تقرب یافتن: بوسهل حقیقت به امیر... باز گفته املاک ایشان بازداد و ایشان نظری نیکو یافتند. (تاریخ بیهقی ص 37). و مانک نظری یافت بدین بزرگی. (تاریخ بیهقی ص 124). سخت جوان بود اما بخرد و خویشتن دار تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند. (تاریخ بیهقی). داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود یافت تن از تو نظر در کار جانت کن نظر. ناصرخسرو. زود بشتاب تا به فرّخ بزم یابی از جود شهریار نظر. مسعودسعد
رشد کردن. بالیدن. برآمدن. بالا آمدن. پرورش یافتن: این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255). بر آن اعتقاد نشو و نمو یافته و عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414)
رشد کردن. بالیدن. برآمدن. بالا آمدن. پرورش یافتن: این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255). بر آن اعتقاد نشو و نمو یافته و عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414)
رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن: فرج یافتم بعد از آن بندها هنوزم به گوش است آن پندها. سعدی. اگر عاشقی خواهی آموختن به مردن فرج یابی از سوختن. سعدی. راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک است کسی را که توانایی هست. سعدی. رجوع به فرج شود
رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن: فرج یافتم بعد از آن بندها هنوزم به گوش است آن پندها. سعدی. اگر عاشقی خواهی آموختن به مردن فرج یابی از سوختن. سعدی. راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک است کسی را که توانایی هست. سعدی. رجوع به فرج شود
شهرت یافتن. مشهور شدن. شهره گشتن. نامی شدن: نام طلب کردی و کردی به کف نام توان یافت به خلق حسن. فرخی. ، به وجود آمدن. هستی یافتن. پدید آمدن. موجود شدن: به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش، زمین آرام از او یافت. نظامی
شهرت یافتن. مشهور شدن. شهره گشتن. نامی شدن: نام طلب کردی و کردی به کف نام توان یافت به خلق حسن. فرخی. ، به وجود آمدن. هستی یافتن. پدید آمدن. موجود شدن: به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش، زمین آرام از او یافت. نظامی
مشهورشدن معروف گشتن: نام طلب کردی وکردی بکف نام توان یافت بخلق حسن. (فرخی)، هستی یافتن موجودشدن: بنام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت. (نظامی)
مشهورشدن معروف گشتن: نام طلب کردی وکردی بکف نام توان یافت بخلق حسن. (فرخی)، هستی یافتن موجودشدن: بنام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت. (نظامی)